No-IMG

ریشهء خللِ مانعِ اصلاح اجتماعی افغانی در کجاست؟.

" مطالبات اصلاح اجتماعی وشورشها برای آن معمولا در پی جنگها به وجود می آید" .

شکی نیست شواهدِ تاریخی کارل مارکس را وا داشت تا چنین سخنی را بگوید و آن مردِ دانشمند ملت ها را به استفاده از اوضاعِ مابعدجنگها برای تطبیق نسخهء که وی ارایه داشت تشویق کند.

در افغانستان که تاریخ غیر منقطعی از جنگهای منطقوی وداخلی در صحیفهء خود دارد،مطالبات اصلاح اجتماعی در میان مردم ناپدید نبوده است،شورشهای مردمی اکثراً برای اصلاح اجتماعی بوده است، اما این مطالبات در بسیار مورد وبرای بسیاری نا شناخته مانده است.

علت این نا آشنایی چه می تواند باشد؟

در سطح فهم من علت این است که اکثراً مطالبهء اصلاح اجتماعی در افغانستان از آدرس دین صورت گرفته است. ولی از اینکه فهمِ دینی در جامعهء افغانی قالبی ومیکانیزمی ونظمِ شاخصی برای اصلاح اجتماعی نداشته است این مطالبات همواره بی عنوان مانده است، بلکه بی هدف مانده است، بلکه منتسبین آن ومنادیان آن نمیدانستند و نمی دانند از کجا آغاز کنند وکجا ختم دهند؟

مردم افغانستان در مطالبهء اصلاح اجتماعی پر از خواست ها بودند وهستند ولی از درک این نکته غافل بودند وهستند که تا زمانی که دین در قالب نظمی ریخته نشود هرگز نمیشود در تنور آن نان اصلاح اجتماعی را پخت.

منادیان اصلاح اجتماعی همیشه بر ضرورت تغییر تأکید می ورزیدند اما عناصر این تغییر را نمی دانستند ونمی دانند.

موضوع قومیت را مثلا نمونه بگیریم: همیشه مردم افغانستان بر ضدِ قوم پرستی شعار می دادند و می دهند وبدیل آن را برادری دینی می پنداشتند ومی پندارند،رفع محرومیت،توزیع عادلانهء زمین، قطع دست اربابان ستم پیشه را، در سطوح مختلفِ برون قومی و درون قومی و درون ولایتی و حتی درون قشلاقی از آدرس دین مطالبه می کردند ومی کنند.اما از اینکه از پیاده کردن دین در قالب یک نظمِ عادل عاجز می مانند دوباره سرگردان وپریشان باقی می مانند.

دین اسلام در قالب نظم عادل ممکن نیست پیاده شود تا زمانی که منادیان این دین و متدینانِ این دین به ملل دیگر نبینند، از ملل دیگر نیاموزند، کتب ملل دیگر را نخوانند،حقوق موجوده در میان سائر ملل را مشاهده نکنند، لذت مدنیت دیگران را درک نکنند.

یگانه جریانی که در جهان اسلام کوشید تا دین اسلام را در قالب نظم پیاده کند جنبش فکری واصلاحیی اخوان المسلمین بود، ولی این جنبش به این فعالیت زمانی دست یازید که زمام امور ممالک مسلمان نشین محکم در قبضهء استعمار قرار داشت. استعمار کوشش بی دریغ خود را برای سرکوب این جریان وشیطان نمایی این جریان به خرچ داد، اما محور صحبت ما این نیست، بلکه محور صحبت این است که این جریان یعنی همین جریان اخوان المسلمین برای تحقیق اصلاحیی خود و پیاده سازی دین در قالب نظم متوجه شد که این کار بدون غلبیلِ مفاهیم عام دینی نا ممکن است،همین بود که به بسیار چیزهای که در نزد طیفی از مذهبیون مسلمان مهم وجوهری پنداشته میشود اعتنا نکرد وانرا زوائد شمرد، زوائدی که مغز مسلمان را به هدر می دهد، همین بود که به رشد فقهی به نام فقه مقاصد شرعی پرداخت،کوشید تا معنی را بر لفظ در اکثریت مواد شرعی مقدم بشمارد.

اما از اینکه این یک وظیفهء دشوار بود توفیق محدود در این زمینه داشت وحتی به انشعابات فکری درونی خود این جنبش انجامید ولی با انهم این جریان نخبهء از علمای را آفرید که مساعی آنان مشهود است و در جوامع خود توانستند انسان مسلمان را از بسیاری ابتذالات منسوب به دین برهانند.

این جریان یعنی جریان اخوان در افغانستان نظر به عوامل عدیدی چانس بزرگی نداشت و منتسبین معیوبی بجا گذاشت،گرچند آنچه از وسعت نظر دینی اکنون در جامعهء افغانی اگر هم باقیست محصول فهم همین جریان است.

به هرحال،جامعهء دینی افغانی کماکان در قالب قدیم خود ماند.

امروز نیز می بینیم طیف عظیم تحصیل کرده های مسلمان افغانی که سالهای متمادی در کانونهای علمی نسبتا مدرن درس خواندند خواهان اصلاح اجتماعی اند ولی متأسفانه در همان مسیر کج قدم می نهند.

کافیست به تقسیم بندیهای فرقوی و مذهبی افغانی ببینیم:

آنانی که سنگ مذهب حنفی به سینه می زنند بر این نظر اند که مذهب حنفی حلال مشکلات جامعه افغانی است واصلاح اجتماعی را ـ با نظر داشت سطح فهم جامعهء افغانی از یک اصلاح اجتماعی ـ محقق می سازد، اما همین حنفی بر این نظر است که تطبیق بهتر مذهب حنفی این است که هر چه بیشتر تشدد صورت گیرد، هر چه بیشتر قیودات بر مردم اعمال شود بهتر خواهد بود،هرچه بیشتر آزادی های شخصی حرام گفته شود تا آزادی های اجتماعی ببار نیاید.

وقتی برای این طائفه گفته شود روش امام مذهب چنین نبوده است،اصول امام مذهب ایجاب می کند که منتسبین این مذهب از مدارس حقوقی فرانسه که مادرِ حقوق معاصر شمرده میشود کم نباشند.

در جواب می گویند، آنهم اگر جواب بگویند: ما نباید خودرا به نقاط عطوفت امام ابوحنیفه وامثالش قیاس کنیم بلکه خود را به نقاط شدت وی و امثالش قیاس کنیم،امام ابوحنیفه مرد دلسوزی بود، زیرا زمانهء آنان زمانهء خوبی بود اما فعلاً آن دلسوزی مفید نیست زمانه خرابست.

در حالیکه تاریخ به تجوید در گوش ما میخواند که انواع ظلم وستم وخرابی در همان زمانهء امام ابوحنیفه هم وجود داشت.

لذا برداشت این حنفی این است که تطبیق درست مذهب این است که هرچه سختگیری بیشتر شود اصلاح بهتر به دست میاید. طوری که یکی از مولوی های منتسب به همین نوع بینش و مسند نشین قدرت در کتابی که نوشته است برای سلب حقوق زن مسلمان افغانی وضعیت ام المؤمنین سوده را بر بینش وفقه وفقاهت وسیاست وکیاست ام المؤمنین عائشه ترجیح می دهد، وقتی چنین ترجیح ریشه یابی روانی گرد کاملا درک می گردد که این جناب مولوی در لاشعور خود متأثر از وضعیت زنان قریهء خود بوده است.وچنین ذهنی کجا میتواند بر فقه ام المؤمنین عائشه قیاس کند.چه رسد به اینکه به دنیای معاصر نگه کند.

در سایهء چنین بینشی که تقریبا منحصر به فرد نیست سختگیران نمی بینند که خود در چه فقر وفاقهء مادی ومعنوی بسر می برند.

همینطور وقتی به یک سلفی ببینید او نیز داد از اصلاح اجتماعی می زند، او نیز بیشتر از یک حنفیی افغانی به عدالت فرا می خواند، او نیز می گوید جامعه دچار مشکل است، اما حاضر نیست برای طرف دیگری که اورا مخالف عقیدهء خود می شمارد حق وجود قائل شود، واگر حقِ وجود قائل شود حاضر باشد که حق آدمیت قائل شود، تعبیر چنین سلفی از آدمیت فقط زنده نگهداشتن یک انسان است، سائر حقوق مخالف خود در یک جامعه را نمی شناسد. حاضر نیست بشناسد.

حاضر نیست برای کنار گذاشتن یک اثر، یک روایت، واردِ بحث عقلانی شود. تلاش بی دریغ برای مردودیت عقل در ارزیابیی امور به خرچ می دهد. مضحک اینکه مذهب شیعه را نقد می کند که ائمه خود را معصوم میشمارند ولی خود در عصمت ائمهء خود کمتر از شیعه نمی شود، بناءً هیچ خللی در هیچ اثری را که مطابق سندی ثابت باشد جائز نمی شمارد. ومصیبت هم این است که بسیاری از اصلاحات اجتماعی بدون حل این معضل ممکن هم نیستند، لذا اصلاح اجتماعی از این آدرس نیز چطور توقع شود؟ وچطور فی النهایة ابن سلمانی در معدن این مذهب یا منهج پدید نیاید؟

همینطور وقتی به یک صوفی افغانی دیده میشود میبینی که رابطهء تصوف وی با سماحت عرفانی مانند ثری وثریا فرق دارد،اصلاح اجتماعی از نظر حضرت صوفی افغانی حل مسائل نذر وحلوی واسقاط و عبادت پیر بیش نیست.

بالمقابل جریانهای غیر مذهبی یا به عبارت دیگر ماتریالیست افغانی که نیز داعیهء اصلاح اجتماعی را سر دادند و مدت های مدیدی یا رأس قدرت یا شرکای قدرت یا مغز متفکر قدرت بودند نیز وضعیت بهتر از طیف مذهبی جامعه نداشتند.

زیرا آنان حتی بر مسئلهء قومیت که زوال آن اولین قدم در راستای تحقق اصلاح اجتماعی است در میان خود فائق نیامدند.

مفکوره دولتِ وسیع قومی در دورهء شاهی و جمهوری اول، سپس انشعابات قومی دورهء کمونستی وتأسیس خلق وپرچم و بدوبلای دیگر، و سپس مرحلهء دوره جمهوریتِ اخیرِ سکولر و فساد اداری آن گواه بر زاری وزبونی این طیف در این مسیر است.

اما اینجا یک نکته است وآن اینکه از نظر من مسئولیت این طیف یعنی جریانهای غیر مذهبی ماتریالیست در عدم تحقق اصلاح اجتماعی، در تناسب با طیف مذهبی،کمتر است.

چونکه این طیف ماتریالیست همیشه اقلیت بودند، در حالیکه اکثریت جامعه افغانی را مذهبیون تشکیل می دادند ومی دهند، پس چرا این طیف مذهبی در تحقق اصلاح اجتماعی نا کام اند؟

مگر وقتِ آن نرسیده است که منتسبین این جریانهای مذهبی زیر هرنامی که هستند اندکی به صدای وجدان گوش دهند؟

اندکی به مفهوم عدالت تعمق ورزند؟

اندکی انسان جامعهء افغانی را از نظر حقوق شخصی به انسان جوامع دیگر مقایسه کنند وسپس به مفاهیم دینی که ارایه میدارند نظر کنند؟

شک نکنید بحث های از قبیل جواز وعدم جواز انتخابات، جواز وعدم جواز تعلیم زن و کار زنان،حرمت وعدم حرمت نوروز و یلدا و روز مادر و تبریکی سال نو و فرق حجاب ونقاب و سائر این مباحثی که در جامعهء افغانی بحیث فرامین وفتاوی و مناظرات مطرح میشود، بیانگر این است که شاید قرنهای متمادیی دیگری داعیهء اصلاح اجتماعی در جامعهء افغانی از داعیهء اصلاح اجتماعی در میان سائر ملل دیگر کاملاً متفاوت باقی بماند،و بدین ترتیب پس از هر جنگی این وطن در جنگ درونیی دیگری فرو برود، و جدلیت ظالم ومظلوم همیشه زنده بماند، و بانگ (تالله انک لفی ضلالک القدیم) بر این وطن مستولی بماند.

والله المستعان.

هدف از این مقاله نقد محض نیست بلکه دعوت بسوی تفکر است،ومخاطب این مقاله بیشتر طبقهء مشتغل به علوم شرعی می باشد،گرچند حالا ما در افغانستان جز بعضی علوم شرعی علوم دیگری نداریم.

تبصره / نظر

نظرات / تبصري

د همدې برخي څخه

شریک کړئ

ټولپوښتنه

زمونږ نوي ویبسائټ څنګه دي؟

زمونږ فيسبوک