اهل سنت والجماعت و ظاهریه
نیز:
ما وظواهر نصوص }
این دو عنوان را برای توضیح آنچه در ذیل می نویسیم آوردیم ورنه هرکدام این دو عنوان معنای متفاوتی را ارایه می دارند.
مثلاً شکی در این نیست که اهل سنت والجماعت یعنی مُتَمَثِل در مذاهب چهارگانه با ظاهریه منحیث مذهب، مخالفت داشتند. و از همین جهت از آنان به همین نام، نام بردند و وقوع این نام برآنان را قدح ونقص در شأن متصفین ومنتسبین آن شمردند،یعنی به عبارت وطنی لندکوتاه اهل سنت والجماعت ظاهریه بودن را نقص علمی میشمردند و خود را از آن مبرّا می دانستند.
همانطوری که میدانیم ظاهریه بحیث مذهب به داود اصفهانی نسبت داده میشود که اورا بیشتر از اینکه داود اصفهانی بگویند داود ظاهری میگفتند.
این مرد فقط عمل به ظاهر کتاب الله وسنت رسول الله را قبول داشت و قیاس ورأی را مردود می شمرد.
این شخص از فرطِ ظاهرگرایی به نوعی "دعوا جلاّبی" در زمان خودش مشهور گشته بود تا سرحدی که حتی بعضی ائمهء حدیث مانند امام احمد ابن حنبل بر وی ایراد گرفتند، نقل است که مدتی احمد ابن حنبل رحمه الله اورا از حضور در درس خود منع می کرد.
با اینهم کسانی بعدها اورا از بابت دین و تقوی تحسین کردند.و این هم ناشی از رشد ادبگرایی در قرن شش و هفتم هجری به بعد بود که ذکر خیر وتحسین متقدمین رواج یافت،چنانچه که این روش ادبگرایی در بعضی تألیفات اشخاصی همچون امام ذهبی وحافظ ابن حجر عسقلانی وسخاوی مشهود است.
حدود یک قرن بیشتر بعد از وفات داود ظاهری شخص دیگری در اندلس بروز کرد که به امام محمد ابن حزم ظاهری معروف گردید وامام دوم مذهب ظاهری محسوب شد.
ابن حزم نیز مانند سلفش داود از اهالی فارس بود و به حکم اینکه جد اول خانوادهء وی که یزید نام داشت از موالیی بود که در رکاب بعضی خلفای اول بنی امیه قرار داشت توانست برای خود جایگاهی تثبیت کند و حتی برای نسل خود جایگاه اشرافیی را به میراث بگذارد، وبر همین اساس بعضی اخلاف وی در حکومت اموی اندلس به منصب وزارت نائل شدند و ابن حزم فرزند یکی از آنان بود که در میان کاخ های سلطنت تولد شد.
این را برای این تذکر دادم که خوب است در ارزیابی فقاهت ابن حزم ظاهری این نکته را مدنظر بگیریم که آیا آسان گیری ابن حزم در مسئلهء زن و موسیقی زادهء فهم وی از ظاهر نصوص بود چنانکه وی ادعا میکرد، ویا زادهء وضعیت اجتماعی وی بود که اشرافیت خانوادگی و دیدن کنیزها وسازو سرودها در درون قصرها در وی طبعی ایجاد کرده بود که در موضوع زن و موسیقی یک فقیه حق شناس باشد؟
به هرحال، این ابن حزم با وصف إشکالاتی که در بعضی آراء خود داشته است اما خوبی های که میشود امروز در فقه معاصر ازان اقتباس کرد، هم داشته است.
بالآخره در اثر مداولات ومباحثاتِ مذهبی فقهای مالکی توانستند اورا منزوی سازند وبساط مذهبش را برچینند،مخصوصا کسانی همچون ابوالولید باجی وبعدا ابوبکر ابن العربی از علماء مشهور مالکی اندلس سهم بسزایی در کنار راندن مذهب ابن حزم داشتند.
بلی مخالفین ابن حزم توانستند اورا براندند اما بدیلی برای بعضی ظرفیت های علمی وی ایجاد نکردند، زیرا محمدابن حزم از نبوغ فوق العاده ی برخوردار بود،او هم راویی حدیث،هم مسلط بر علوم عقلی،هم تاریخ دان و فرقه شناس بود کتاب وی الفصل فی الملل والاهواء والنحل کتاب فرید از نوع خود در فرقه شناسی وادیان شناسی است که نادرترین دست آورد انترپولوژی آن زمان را در دسترس ما قرار می دهد.ابن حزم زبانشناس هم بود، او حتی مبالغه در برتر نمایی زبان عربی بر سائر زبانها از زاویهء دینی را رد می کرد و میگفت دلیل دینیی در این باب وجود ندارد.
حالا در این زمان از مذهب ظاهریه چندان عالم معروفی سراغ نیست،جز اینکه حالا شخصی بنام ابراهیم مالی بروز کرده است، این شخص از کشور افریقایی مالی است و مدتی در الازهر آموخته و در وطن خود برگشته ومشغول تألیف وتدریس است،این ابراهیم کتاب محلای ابن حزم را که دریازده یا دوازده جلد است به نظم هم در آورده است،جالب این است که این شیخ ابراهیم با وصف انتساب به ظاهریه تا گوشها در تصوف غرق است.
این از مذهب ظاهریه،اما جریان ظاهرگرای دیگری که در قرن هجده توسط شیخ محمد ابن عبدالوهاب ظهور کرد از مذهب ظاهریهء ابن حزمی فرق دارد.
لهذا اهل سنت والجماعت در تعریفِ عرفیی خود در تقابل با ظاهریه قرار گرفتند.تعریف عرفی از این سبب گفتیم که تعریف عام اهل سنت فرقه های متعددی را که شیعه نباشند شامل میشود،اما تعریف عرفیی اهل سنت همانانی اند که مذهب کلامیی واضح دارند و اشعریه وماتریدیه می باشند.
اما عنوان دیگر که "ما وظواهر نصوص" نام نهادیم، گرچند به نحوی مرتبط به موضوع تقابل ظاهریه واهل سنت هست اما از زاویهء دیگر مفهوم متفاوتی را ارایه میدارد:
مثلاً وقتی امروز ما ــ یعنی ما منتسبین عقلگرای اهل سنت والجماعت که میان بینش معرفتیی معاصر و بینش معرفتیی اشعری وماتریدیی قدیم جمع میکنیم ــــ اگر مطلبی را بیان میداریم ودر لابلای آن تمسک به بعضی ظواهر نصوص را رد می کنیم، ویا ظواهری از نصوص را تأویل میکنیم به معنای این نیست که ما در چنین روش تمثیل از صلبِ عقیدهء اهل سنت والجماعت که در کتب اشاعره وماتریدیه درج است میکنیم،چون اگر ما چنین ادعا کنیم خلاف حقیقت خواهد بود.
بلکه ما در چنین روشِ خود از چوکاتِ عام اهل سنت والجماعتِ موروثی، در مسائلی که در زمان متقدمین اهل سنت مطرح نبود خارج نمی شویم،ولی مطابق اصول آنان مسائل معرفتی امروز را میخوانیم.و این خوانش ما شامل عرصهء کلام،عرصهء فقه،عرصهء عرفان میشود.
بالمقابل بعضی فرقه های دیگر اهل سنت والجماعت از قبیل فرقهء دیوبندی مثلاً نیز نمیتواند خود را بطور خالص امتداد مذهب متقدمین اهل سنت والجماعت بشمارد، زیرا اصول متقدمین اهل سنت والجماعت نیز در این زمان معاصر تفریعاتی را ایجاب میکند که این فرقهء دیوبندی از انجام آن یا غافل یا لا اقل ساکت مانده است.
لهذا دشوار است هریکی از فرقه های کنونی اهل سنت والجماعت چنین ادعا کنند که صدفیصد امتداد خط متقدمین هستند، اما با وصف این تفاوت ها، هریکی از این فرقه های اهل سنت والجماعت قواعد ومسائل اصلیی خود را حفظ کرده وتدریس کرده اند و بالآخره زیر یک چتر قرار می گیرند ویک نام آنان را احاطه میکند که همانا اهل سنت والجماعت است.
اما این عنوان ــ ما وظواهر نصوص ــ از سوی ما ــ طبق تعریفی که از خود ارایه داشتیم ـــ نیز این را ارایه میدارد که سعی در تأویل وانصراف بعضی نصوص از ظواهرِ آن به معنای انکار ظواهر نصوص نیست.
چون ما معتقد هستیم که انکارکردن مطلق از ظواهر نصوص کفر است، و از صمیم عقائد باطنیه است، مثلاً انکار اینکه قرآن کلام خدا باشد وکلام محمدـ صلی الله علیه وسلم پنداشتن آن به نحوی که محمد ـ ص ـ آنرا ایجاد کرده باشد کفر است،بلکه کفر صریح و اظهر من الشمس است وتکذیب رسالت محمد است و تکذیبِ صادق وتخوینِ امین است،لهذا نصوص دال بر اینکه قرآن کلام الله است که میگوید(انّا انزلناه قرآنا)محمول بر همان ظاهر خود است وظاهر وباطن آن یکسان است.
ویا نصِّ (ان الله لا یغفر ان یشرک به) محمول بر ظاهر خود است و هر نوع بت پرستی به بهانهء اینکه عبادت مخلوق عبادت خالق است شرک میباشد.
همینطور نص (اقیموا الصلوة) محمول بر ظاهر است که نماز یعنی همین "اتیان ارکان وافعال معلومه در اوقات محسوبه" میباشد.
وهمینطور وقتی میگوید(انما الخمر والمیسر والأنصاب والازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه) محمول بر ظاهر خود است، یعنی که شراب وقمار حرام است.
همینطور نصوص متعلق به بطلان کفر که میگوید(فإن الله لا یحب الکافرین)محمول بر ظاهر خود است.
لهذا این موارد واشباه آن تأویل پذیر نیستند.
اما موارد دیگری هست که در نصوص هست ولی تأویل پذیر میباشد،ومراد ما از تقابل با ظاهرگرایی تلاش برای ایجاد مخرج در نصوصی هست که عمل به ظاهرِآن منجر به "تولیدِ محالات" میشود، یعنی تسلسلی از لاعقلانیت را در زندگانی ما ایجاد میکند وآن به نوبهء خود باعث انحطاط ما میشود و یا هم منجر به تعطیل بعضی نصوص دیگر میشود.
مثلاً وقتی همه نصوصی را که در شأن باری تعالی بر تجسیم دلالت میکند از ظاهر آن منصرف میسازیم، برای این است که روش متقدمین "اهل سنت والجماعتِ عرفی" را رعایت کرده ایم،چون تأویلات آنان معروف است.
و هم برای این است که به نص محکم که میگوید( لیس کمثله شیٌ) عمل کرده ایم.
و هم برای این است که با چنین تأویل وتقابل با ظواهر نصوص در اینجا به معرفت لغوی استناد کرده ایم،و فنون معانی وبیان وبدیع را که اعجاز قرآن متداخل با آن است و از جنس آن است رعایت کرده ایم.
و نیز برای این است که از یک معرفت کلامییی معقول ومُستساغ سخن گفته ایم،زیرا وسعت کیهان کنونی را بیشتر از متقدمین فهمیدیم، خواص واعراف جهان کنونی را بیشتر از متقدمین فهمیدیم،ما اکنون چیزهای را می بینیم که درخیال متقدمین ما نمیگشت،واین مستحدثات شدیدا در بینش کلامی ما مؤثر هستند.
لهذا این موارد مارا وادار به این میسازد که مانند فرقهء مجسمه ومشبهه نباشیم،این فرقهء مجسمه ومشبهه با حمل نصوص متشابه ویا انکارِ مجاز و حمل بعضی الفاظ بر "حقائق مهجوره" دچار تناقض میگردند، زیرا از یکسو دعوای نفی تجسیم وتشبیه از خود میکنند واز سوی دیگر جسم را به خدا نسبت میدهند،وبدین ترتیب خود را از بابت معرفتی مضحکهء زمان میسازند واسلام را ملعبهء ادیان میسازند.
ونیز وقتی ما بر اصلِ انسان محوری تأکید می ورزیم، ومبانی حقوقی فراخی را برای انسان قائل میشویم،حتما نا گزیر به تأویل نصوصی که علی الظاهر دلالت برجبر میکند میپردازیم،و این تأویل ما فقط متکی بر دلائل عقلی نیست بلکه متکی بر خود نص است که میگوید(وما ربُک بظلاّمٍ للعبید).وپروردگار تو ستمگر بر بندگان خود نیست.
و بدین ترتیب قداست اشخاص و حکومت طبقهء اکلیروس را در اسلام منتفی میدانیم و نظریهء فریدی در انسان محوری ارایه میداریم که هم جدا از تعریف انسانگرایی فلسفه های ماتریالیستی است و هم جدا از تعریف تنگ و بی معنا وجابرانهء ظاهرگرایان از انسان است.
بلکه به عبارت واضح وصریح بگویم تعریف ماتریالیستان از انسان گرایی نسبت به تعریف ظاهرگرایان از انسان به مراتب عادلانه تر است، زیرا تعریف ماتریالیستی از انسان لا اقل نفع مادیی را برای انسان از نظر تمتع وتلذذ تضمین میکند گرچند استعباد غیر مستقیم هم باشد، یعنی گرچند بطور غیر مستقیم از انسان برده بسازد.
اما تعریف ظاهرگرایی دینی طوریست که انسان را موجود فاقد اراده وغیر متمتع از حقوق معرفی میدارد و انسان را بطور مستقیم برده میسازد آنهم برده ی که نان نمی یابد.
اینجاست که ما در بابِ جبر واختیار در کنار انتساب به عقیدهء اهل سنت والجماعت بر طبل دعوای قدیم وعقیم با فرقهء معتزله نمی کوبیم،و آن نزاع اشاعره ومعتزله را محصول همان دوران میشماریم و بلکه در این تلاش توفیق وتلفیق بیشتر بر اصول ماتریدیه که در بسا مسائلی میان اشاعره ومعتزله قرار گرفتند تفریع کلامی نموده ایم. و در عین زمان در موقع لزوم خلل های عقیدتی جمهور معتزله را لازم الترک میشماریم.
اینجاست که ما به این طریق فرصتی برای رهایی از جدالهای عقیم میابیم و فرصتی برای بازسازی خود میابیم و اینجاست که بر بخش اعظم کدورت های فرقوی مسلمانان فائق میآییم و باعث جلب وجذب بیشتر وبهتر به دین مقدس اسلام میشویم ومانع فعالتر در ترک دین مقدس اسلام میشویم.
و(ذالک فضل الله یؤتیه من یشاء)
و( ومن یؤت الحکمة فقد آوتی خیراً کثیرا و ما یذَّکرُ الاّ اولوالالباب)
د/ محمدالله صخره.
تنبیه:
آنانی که می دانند،میدانند ونیازی به این نوشته ندارند.
آنانی که میخواهند در این باب بدانند این متن را دست کم نگیرند و به دقت بخوانند و تحریکی در عرصهء اندیشهء اسلامی خود بشمارند.