عجب صبری خدا دارد
در هفته گذشته دو تصویر دردناک روانم را متاثر ساخت و احساس کردم در جایی این همه قصاوت و بی عدالتی ها من نیز مقصر باشم.
تصویر اول از قتل هموطنان هزاره ما در دایکندی بود که به بسیار بی رحمی به شهادت رسیدند. یادم است در زمان که محصل فاکلته انجنیری در کابل بودم، استاد های بعضی فاکلته در ترویج خشونت و افراطیت می پرداختند. من در آن زمان به آن توجه نمی کردم و تنها تمرکز به درس هایم داشتم. اگر آنزمان در برابر ترویج افراطیت کاری می کردیم، شاید امروز جوانان کشور به نام مذهب هموطن خودشان را به قتل نمی رساندند.
تصویر دوم که خود را نیز در بوجود آوردن آن مقصر دانستم، از یک هموطن ما بود که در ایران در یک منطقه دور افتاده یک کلبه از سنگ برای خود و خانم خود ساخته بود. عساکر ایرانی میایند و وی، خانمش و داروندارش را بیرون می اندازد. هموطن به پاه عساکر ایرانی می افتد و نام الله را می گیرد که جای ندارد برود و عذر می کند که به وی رحم کنند. این صحنه مرا عمیقا” متاثر ساخت. شاید اگر ما کشور خود را دوست می داشتیم و در برابر فساد می استادیم، حالا شاید وطن به این حالت نمی رسید و هموطنان ما مجبور به ترک وطن نمی شدند. عمیقا” حس گناه کردم که چرا در زمان که در کشور بودم در برابر فساد کاری نکردم.