.jpg)
بازویت افتاد آن را بردار؛ و دشمنت را بزن… راه گریزی نیست
پاره ی از قصیده شاعر پر آوازه ی فلسطین " محمود درویش " که در سال 1983 در اوج بی بسی وبی کسی مبارزین فلسطینی ها سروده شده است. این قصیده ی دور ودراز زیر نام " مدیح الظل العالی " باز خوانی مبارزه ی آزادی خواهانه ی فلسطینی ها بعد از هجوم اسرائیلی ها بر بیروت است..
این پاره ی قصیده بعد از 41 سال با لحظات پایانی مبارزه یک شهسوار ، یحیی سـ نوار ، سخت سازگاری دارد..
از کوتاهی های برگردان این بخش قصیده ی درویش درگذر نمایید ..
****
پاره های ما نام های ما اند. نه .. راه گریزی نیست
نقاب از روی نقاب فرو افتاد
نقاب فرو افتاد
هیچ برادری نداری برادرم، مانند دوستان
دوست من، هیچ دژی نمانده
نه آبی داری، نه داروی، ونه آسمانی ونه خونی و نه بادبانی
نه پیش روی و نه پشت سری
محاصره ات را محاصره کن... راه گریزی نیست
بازویت افتاد آن را بردار
و دشمنت را بزن... راه گریزی نیست
ومن نزدیکت افتادم، مرا بردار
و دشمنت را با من بزن .. که اکنون تو آزادی
آزادی
آزاد…
کشته ها یا زخمی هایت جنگافزارهایت اند
پس با آنها بزن. دشمنت را بزن… راه گریزی نیست
پاره های ما نام های ما اند
محاصره ات را با جنون محاصره کن
دیوانه وار
آنهای که دوستشان داشتی رفته اند، رفته اند
یا خواهی بود
ویا هم نخواهی بود
نقاب از روی نقاب فرو افتاد
نقاب فرو افتاد
وهیچ کسی نیست
جز تو در این گسترۀ گشوده به روی دشمنان و فراموشی
پس هر سنگر را شهری بساز
نه .. هیچ کسی نیست
نقاب فرو افتاده
اعراب در پی رومی های خود رفتند
اعراب روح خود را فروختند
اعراب.. بیهوده گشتند
نقاب فرو افتاد